تنها راه رسیدن به سعادت فقط بندگی خداست/ امضا علی

تو راه بندگی را رفتی و سعید شدی

به امیرالمؤمنین گفتند شما که اینقدر کم غذا میخورید چطور در جنگها اینقدر قدرتمندانه میجنگید؟
حضرت فرمود:
چوب درختانی که در بیابان هستند و آب کمتری میخورند خیلی محکمتر از چوب درختانی هستند که در کنار آب
هستند، لذا من که کمتر غذا میخورم قویتر هستم
. (وَ کَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ
أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُودا؛
نهج البلاغه/نامه 45)
متاسفانه ما با عدم مبارزه با نفس، روح خود را تضعیف کردهایم، پس به در خان? خدا برویم و بگوییم: ظلمت نفسی؛ یعنی “خدایا! من خودم را زدهام و نابود کردهام! من یک عمر به هوای نفسم گوش کرده و هرزهدلی کردهام، خدایا گناهان و هوسبازیهای مرا ببخش، من قوت و قدرت و ارادهای برای خودم باقی نگذاشتهام، تبدیل شدهام به یک آدم بدون قدرت تمرکز، حواسپرت، ناتوان از لذت بردن از طبیعت، آدمی که در اثر هوسرانیها دچار ضعف جسمی شده، آدمی که نمیتوانم به اطرافیان خود خدمت کند، یک آدم ضعیف النفس … خدایا، دست مرا بگیر و ضعف مرا جبران کن. «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی»(دعای کمیل)”
یکی از شخصیتها که نزد آیت الله بهجت(رحمة الله علیه) رفته بود تعریف میکرد:
طی صحبت کردن با ایشان متوجه شدم که آقای بهجت(ره) در آن سن و سال بالا، چه جزئیاتی را از گذشتهها هنوز به خاطر دارند! این حافظ? قوی ناشی از چیست؟ طبیعتاً ناشی از مبارزه با هوای نفس است، البته با آداب و آیینی که دین به ما میگوید.
استفاده از فرصت های موجود در فضای مجازی

واکنش من .....!!!

آخه چـــ ــــــرا؟!
روزگاری شهر ما ویران نبود
دین فروشی اینقدر ارزان نبود
نغمه ی مطرب دوای جان نبود
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود
رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
اینک اما.......
پشت پابر دین زدن آزادگی است
حرف حق گفتن عقب افتادگی است
آخر ای پرده نشین فاطمه
کی رسی بر داد دین فاطمه؟؟؟؟/
عییییییییییییدتون مبارک
این مطلبو ویژه بخاطر فاطمه گذاشتم.

غنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند ....

عجب یادگاری خوبی نقاشش برای خودش جاگذاشته ، عکس رو میگم

امیدوارم از عکس خوشتن آمده باشد
حکایتی زیبا از پروفسور حسابی.

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا
از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم .
می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،
ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ،
نخواهد موشک هوا کند .

پدر است دیگر
حتی با کمر خمیده اش
هرگر اجازه نمی دهد منتی روی سر خانواده اش باشد...